گوشه هایی از خاطرات 18 تیر 78
انگار همين ديروز بود كه به خيابانها رفتند و حكومت را به وحشت انداختند. كاري كردند كه رهبر همه اعضاي بدنش درد كه نه به لرزه درآمد. انگار همين ديروز بود كه مردم از شوق و ذوق شان كه اعتراضات شان به جايي برسد برايشان نان و آب مي بردند. عجب روزهايي بود و حال امروز هشت سال از آن واقعه ميگذرد.
شب جمعه بود و داشتم همراه خانواده از مهماني برميگشتم. ساعت حدود يازده شب بود. تقاطع خيابان آل احمد و كارگر كه رسيدم، متوجه شدم اول كوي دانشگاه را بسته اند و نميگذارند كسي داخل خيابان كارگر شود. آنقدر ترافيك بود كه همه سعي ميكردند هر طور شده خود را از آنجا خلاص كنند. اما من فورا خودم را به بيرون پرت كردم. بايد ميفهميدم جريان چيست. پدرم به شدت برخورد كرد كه حق پياده شدن از ماشين را ندارم.
عجيب كلافه بودم از اين كه در كوي دانشگاه نيستم و نمی توانم خودم را در جمع بيندازم. همراهانمان را كوچه نزديك كوي دانشگاه پياده كرديم و گذشت تا نزديكيهاي صبح كه زنگ زدند و خبر دادند كه بله! بسيجيها با همراهي ماموران نيروي انتظامي ريختهاند داخل خوابگاه و تا صبح نتوانستيم بخوابيم. حق با من بود اگر تا صبح از زور ناراحتي نخوابيدم.
ديگر طاقت نداشتم. همان اول صبح زدم بيرون و حركت كردم به سمت كوي دانشگاه. خوشبختانه اقوامی كه شب قبل همراهمان بودند منزلشان نزديك كوي بود و لذا پايگاه بسيار مناسبي بود براي جمعآوري اطلاعات. رفتم آنجا و منتظر فرصت شدم. عجيب ماموران اطلاعات دور و اطراف خوابگاه را ميپائيدند و هر رفتار اشتباه سبب ميشد فورا داخل آن خانه بريزند. شب قبل هنگامي كه به خوابگاه يورش برده بودند، تعدادي از دانشجوها که از نردههاي محوطه خود را به بيرون انداخته بودند، با كمك اهالي محل به خانههايشان پناه برده بودند و چند نفري هم لو رفته و ماموران اطلاعات با كمك نيروي اجراي شان يعني بسيجيان، ريخته بودند داخل خانه و تمام اموال را خرد و نابود كرده بودند كه هيچ، صاحب خانه را هم با خود برده بودند.
با هزار كلك و فيگور جدي خبرنگاري خودم را به دو كوچه پائينتر از درب اصلي كوي رساندم. چه محشري بود. يك جنگ خياباني تمام عيار. انگار نه كه آنها دانشجو هستند. مثل يك چريك واقعي آرايش جنگي خوبي گرفته بودند و سنگر بندي شان هم عالي بود. بياغراق بگويم يك نفر جرئت نداشت نزديك درب اصلي شود. دانشجويان آنقدر از حمله بامدادی بیسجیان خشمگين بودند كه كنترل شان غيرممكن مي نمود. هر نيم ساعت يك بار از محوطه خوابگاه به خيابان مي ريختند و تند ترين شعارها را عليه سران نظام سر ميدادند و وقتي با هدايت تعدادی از لیدرها به داخل بازميگشتند، باران سنگ بود كه بر سر ماموران ضد شورش و بسيجيان خسته از يورش بامدادی ميريختند.
يك بار نزديكيهاي عصر جمعه هجده تير بود كه تعدادي مامور اطلاعات از درب خوابگاه بيرون آورده شدند. حسابي خوني و لت و پار بودند و روي پاي شان بند نبودند. دانشجويان آنها را نزديكيهاي صبح و در محوطه دانشگاه وقتي قصد عقب نشيني داشتند گرفتار كرده بودند. سه چار مامور به شدت مصدوم را وسط خيابان آوردند و شروع كردند به كتك زدن مجدد آنان. ماموران زير مشت و لگد دانشجويان زار مي زدند و كمك ميخواستند.
نیروهای اطلاعاتی با اينكه تقريبا دوازده ساعت از حمله شان گذشته بود دستور جديد دريافت كرده بودند که هيچ حمله ديگري نبايد صورت بگيرد، با ديدن صحنه ضرب و شتم همكارانشان كنترل از دست دادند و همگي سلاحهايشان را از كمر خارج كردند و شروع به تير هوايي و گارد شليك مستقيم. اما هيچ شليك مستقيمي صورت نگرفت. دانشجويان در هجوم ماموران به داخل محوطه بازگشتند و ماموران دستگير شده را وسط خيابان رها كردند. اما آنهايي كه بر بام خوابگاه ها سنگر گرفته بودند، ماموران را زیر باران سنگ بردند و دو سه نفري هم بر اثر پرتاب سنگ نقش زمين شدند.
حدود ساعت شش بعد از ظهر بود كه دو دستگاه اتوبوس دانشجويان زخمي را از بيمارستان شريعتي آوردند. مجبور شدند همگي آنان را به خوابگاه برگردانند تا شايد كمي از عصبانيت دانشجويان كم شود اما سودي نداشت. دانشجويان زخمي از درب ديگر كوي پائين تر از درب اصلي وارد محوطه خوابگاه شدند.
حسابي فضا به نفع دانشجويان بود. مردم هم آنان را همراهي ميكردند. همراهي شان هم پراكنده بود. هر چند دقيقه يك بار صدای هو كردن ماموران از داخل كوچههاي اميرآباد به گوش ميرسيد. عده اي از مردم تهيج شده با گارديها درگير شده بودند. حكومت سخت در مانده بود با اوضاع پيش آمده چه بايد بكند. از هيچ طرف در امان نبود. ضمنا آثار وحشت به شدت در چهره آنان موج مي زد. تا آن روز مردم و دانشجويان را آن قدر غير قابل كنترل نديده بودند.
گارد دانشجويان نقص نداشت. هيچ كس حتي خبرنگاري جرئت نزديك شدن نداشت. يك بار خواستم نزديك شوم كه جاي بسيجي اشتباه گرفته شدم و نزديك بود حسابي آسيب ببينم. دانشجويان آنقدر خشمگين و عصبي بودند كه حرف هيچ كس را نه گوش ميكردند و نه به کسی اطمينان داشتند. حتي شخصيتهايي كه وارد دانشگاه شدند را هم بي توجه گذاشتند و آنان را با هوی و الفاظ تندي بدرقه كردند، مثل موسوي لاري و عبدالله نوري.
هيچ مقامي توان كنترل اوضاع را نداشت. دفتر تحكيم وحدت اعلام كرد كه روز شنبه نوزدهم تيرماه ساعت يازده صبح جلوي درب اصلي دانشگاه تهران در اعتراض به يورش لباس شخصيها تجمع خواهند كرد. همين تجمع آغاز يك جدال چهار روزه در بيرون از كوي دانشگاه شد كه كمكم به خيابانهاي تهران هم كشيده شد.
روز شنبه روز ديگري بود. از ماموران اطلاعات هيچ خبري نبود. انگار نه كه روز قبلش مثل مور و ملخ در خيابانها بودند. بسيجيها را كه انگاري جارو كرده و بعدش هم آب پاشي كرده بودند. حتي رد پاهايشان هم نبود جز چند تايي كه دوام نياوردند و نزديك ظهر با موتور آمدند جلوي درب دانشگاه، وسط خيابان انقلاب كه اولين حمله دانشجويان به لباس شخصيها بيرون از كوي دانشگاه در همان لحظه اتفاق افتاد.
سخنراني اعضاي اصلي دفتر تحكيم تمام شده و جمعيت هم شعارهايشان را داده بودند كه دو موتورسوار در يك حركت انتحاري خود را وسط جمعيت انداختند. هنوز هم بعد از هشت سال كه ياد آن روز ميافتم نميتوانم تصور كنم كه آنان چه فكري كردند كه چنين كاري را مرتكب شدند. دانشجويان عصباني كه عدهاي از آنان باند بر سر و صورت از شب قبل داشتند، وقتي دو بسیجی را ديدند همان سوار بر موتور شروع به كتك زدن شان كردند. يك لحظه در چشمهاي يكي از بسيجيها وحشت را ديدم كه فكرش را نميكرد در روز روشن و وسط خيابان انقلاب كسي جرئت كند چنين برخوردي بكند. اما دانشجويان حمله کردند؛ يكي را در جوي آب انداختند و تا مي توانست آبش دادند كه تا نزديكي خفه شدن رفت. ديگري را هم صورتش را متلاشي كردند. آنقدر غرق خون شده بود كه جز دو سفيدي ضعيف چشم چيزي از آن معلوم نبود. موتورشان را هم كه در تصاوير رويترز آرشيو است، وسط خيابان انقلاب و درست روبروی درب دانشگاه تهران سوزاندند.
اما سوزاندن اين موتور كه اولين وسيلهاي بود كه از نيروهاي امنيتي سوزانده مي شد، حكايت كوچك جالبي دارد. وقتي دانشجويان تصميم گرفتند موتور را بسوزانند، كسی نمی توانست درب باك بنزين موتور سيكلت را باز كند. جواني كه مشخص بود دانشجو نيست و از روي كنجكاوي نظاره بود، به هيجان آمد و خود را وسط انداخت و گفت: "حاجيت باز ميكنه؛ بريد كنار." و انصافا استادانه و بدون كليد بازش كرد. چند ثانیه بعد تمام بنزين موتور سیکلت وسط خيابان بود و منتظر يك جرقه كه فندك هم از راه رسيد و در كمتر از چهار- پنج ثانيه موتور غرق در آتش شد.
جمعيت كه با اين صحنه به وجد آمده بود ديگر هيچ مرد ريشويي را خودي نميدانست. هر كس را كه با ريش ميديدند، كتك ميزدند. حسابي هم مي زدند. كنترل از دست دفتر تحكيم خارج شده بود. آنها تصميم گرفتند هر طور شده دانشجويان را به كوي دانشگاه بازگردانند. چون ميدانستند با اين حساب اگر هوا تاريك شود، تمامي دانشجويان تار و مار خواهند شد. چندين دستگاه اتوبوس با كمك وزارت علوم آماده كردند و بيشتر دانشجويان را حدود ساعت سه بعدازظهر به كوي دانشگاه بازگرداندند.
دانشجويان حدود يك ساعتي را در خيابان كارگر ماندند تا عدهاي به صورت خود جوش شروع به مخالفت با دفتر تحكبم كرده و همه را دعوت كردند تا به خيابانها باز گردند. ادعا می کردند به این ترتیب همه صداي آنها را خواهند شنيد و با آنان همراهي ميكنند. دانشجويان معترض به خواسته دفتر تحكيم، بر اين باور بودند كه دامنه تظاهرات را بايد به خارج از كوي دانشگاه كشيد. و به خواستههايشان رسيدند و بيشتر جمع را مجاب كردند كه بايد خارج شد.
دانشجويان به راه افتادند و به سمت جنوب در خيابان كارگر حرکت کردند. ديگر از اينجا به بعد دفتر تحكيم وحدت از دور خارج شد و عملا كنترلي بر اوضاع نداشت. تمام حركات خود جوش بود و تا اين لحظه اثري از برادران محمدي نبود. جمع خودجوشي تصميم ميگرفت. عدهاي جلو افتاده بودند و اصطلاحا ليدر شده و با مشورت با يكديگر تصميم ميگرفتند جمع را به كجا بكشانند.
در اولين تصميم در تقاطع چهارراه كارگر دانشجويان تصميم گرفتند به وزارت كشور رفته و از وزير كشور بخواهند كه مقام رهبري رسما عذرخواهي كند. پس جمع در راه وزارت كشور افتاد و نيم ساعت بعد جلوي درب بسته وزارت كشور بودند.
به ياد دارم كه دو عكاس تمام اين وقایع را عينا ضبط كردند. يكي نيوشا توكليان بود و ديگری حسن سربخشيان. هر دو عكاس بودند كه از همين واقعه به بعد مطرح شدند.
جمعيتي كه جلوي وزارت كشور تجمع كرده بود ديگر دانشجوي صرف نبود. غير دانشجو هم در جمع افتاده بودند. من كه چسبيده بودم به درب وزارت كشور تا شايد راهي به داخل پيدا كنم و مقامي را ببينم و سوژه ای جمع، در يك لحظه خود را همراه با درب بزرگ وزارت كشور نقش زمين ديدم.
شكسته شدن درب وزارت كشور و هجوم دانشجويان و مردم به داخل حياط وزارت، باعث شد تا تاجزاده از طبقه نوزدهم ساختمان نزد دانشجويان آمده و با بلندگوي دستي چند دقيقه با آنها صحبت كند تا شايد بتواند جمع خشمگين را كمي آرام کند. اما نتوانست كه هيچ، دانشجويان مجبورش كردند همراهشان شده و بلندگو را هم با خود بياورد. تاجزاده با اكراه پذيرفت و جمع به سمت ميدان فاطمي به راه افتاد. در راه هر كس هر چه خوراكي داشت به دانشجويان ميداد. يك نانوايي نزديك ميدان فاطمي بود كه شخصي هر چه نان خريده بود بين جمع گرسنه كه از صبح در خيابانها بودند توزيع كرد.
صحنههاي عجيبي خلق شده بود؛ مثل صحنههايي كه از دوران انقلاب 57 شنيده ایم. مسنترها و پيرها چون نمي توانستد و قادر به همراهي نبودند، به شدت جمعيت را تشويق ميكردند. جمع جوان و كم تجربه هم گهگاه به وجد ميآمد. ديگر رفتارها رنگ و بوي دانشجويي نداشت هر كه هر كاري ميخواست، مي كرد.
تظاهرات خیابانی در روز دوم همراه با شعارهاي تند از كوي دانشگاه شروع شد و بعد از وزارت كشور در ميدان فاطمي و ميدان وليعصر، به بلوار كشاورز و خيابان كارگر رسيد و جلوي درب اصلي كوي به پايان رسيد. در کوی دانشگاه عدهاي كه موافق نظر دفتر تحكيم وحدت بوده و مانده بودند، هر چند دقيقه یک سخنران براي شان صحبت ميكرد؛ سخنرانان از همه طبقات اجتماعی بودند؛ از نيروهاي سياسي گرفته تا اساتيد دانشگاه.
در شب دوم، آنان كه در كوي ماندند تا صبح نخوابيدند. ديگر خبري از هيچ يك از نيروهاي امنيتي نبود و محله اميرآباد به دست دانشجويان و مردم افتاده بود. همه بحث سياسي ميكردند و بازار حدس و گمان داغ بود از اينكه چه ميشود و چه بايد كرد.
روز سوم توسط تحكيم وحدت قرار بر اين شد كه در مسجد دانشگاه تهران تجمع برقرار شود تا دانشجويان از خطر حمله مصون بمانند. چون خبرهايي دريافت كرده بودند مبني بر اينكه نيروهاي امنيتي اطلاع دادهاند در صورتيكه تظاهرات همانند روز دوم به راه بيفتد، تحمل نخواهند كرد. همان روز هم [روز يكشنبه] آيتالله خامنهاي در بيتاش براي دانشجويان بسيجي سخنراني كرد و اعلام داشت كه از يورش به کوی دانشگاه دلش به درد آمده و گريه كرد.
از روز سوم جمع دانشجويان از هم پاشيد و گسسته شد. عدهاي كه مخالف حضور و سكون در دانشگاه بودند، به خيابانها رفتند و درگيريهاي خونيني به راه انداختند و عدهاي ديگر كه دورنماي سركوب را مي ديدند و تصاوير آینده را می توانستند در ذهن تصور کنند، در مسجد دانشگاه تهران ماندند. روز شنبه و يكشنبه اوج مانوراحمد باطبي بود. او كه عرقگير خونيني را همانند پيراهن عثمان بر چوبي آویزان كرده بود، تصوير تمام خبرگزاريهاي دنيا شد. هر عكاس و فيلمبرداري كه او را ديد، تصويري برداشت.
اما جمع خواستار حضور در خيابانها هر روز لاغر و لاغرتر می شد. دانشجويان اين طيف در سه روز پاياني يكي يكي دستگير و يا پا به فرار گذاشتند. سركوب ها چنان گسترده شده بود كه هر لحظه گمان ميكردي عدهاي دوره ات كردهاند و ميخواهند تو را راهي ماشينهاي تويوتا كرسيدا سفيد رنگ كنند.
اوج درگيريهاي روزهاي دوم تا چهارم در حوالي ميدان انقلاب، وليعصر، بلوار كشاورز و خيابان فلسطين بود. در اين چند روز چندين دستگاه اتوبوس و خودرو انتظامي در آتش سوخت.
در روز دوم، هنگامي كه نيروهاي امنيتي طرح يك غافلگيري را در ميدان وليعصر براي دانشجويان ريخته بودند، يك خودرو تويوتا حفاظت ناجا در آتش سوخت. ماجرا از اين قرار بود كه دانشجويان ناراضي با همراهي مردم از درب شرقي دانشگاه تهران به سمت ميدان وليعصر حركت كردند. بيخبر از اينكه نيروهاي ضد شورش اطراف ميدان وليعصر پنهان شده و منظرشان هستند. آنان بيدردسر از خيابان طالقاني گذشتند و وارد خيابان وليعصر شدند. اما خيابان وليعصر مثل هميشه شلوغ پر رفت و آمد نبود. تمام مغازههاي ميدان وليعصر و خيابانهاي اطراف بسته شده بود. يعني چه خبر است؟! كسي نميدانست. جمع كنجكاو و در عين حال رهرو به راه خود ادامه داد تا اينكه به ميدان رسيد.
در تمامي اتفاقاتي كه در وقايع هجده تير افتاد، مستانف، نيروهاي امنيتي بودند. اين بار هم يك تويوتاي سفيد رنگ با سرعت زياد به طرف جمعيت حمله ور شد. غافل از اينكه ترس جمع از اين رفتارها و حركات آكروباتيك ريخته است. عدهاي سريعا دور ماشين را گرفتند و شيشه ماشينها را شكستند و درهای ماشين را باز كردند و سرنشينهايش را از خودرو بيرون كشيدند. ماموران لباس شخصي ناجا چون كلت كمري به همراه داشتند، از ترس اينكه كلتها به دست مردم نيفتد پا به فرار گذاشتند و خودرو را رها كردند. مردم هم در يك چشم بر هم زدن ماشين را واژگون كرده و آن را آتش زدند.
اما از آن لحظه به بعد تمام سركوب بود و گاز اشك آور و ضرب و شتم شديد و دستگيري. حكومت از روز سوم ديگر طاقت و تحملاش را از دست داده بود و وقتي آشوب و شورشهاي خياباني را در روزهاي دوشنبه و سه شنبه(21 و 22 تير) ديد، بالخص تظاهراتي كه در بعد ازظهر دوشنبه روي داد و در پی آن اتوبوسي آتش گرفت، با حكم مستقيم آيتالله خامنهاي چهره شهر در روز سه شنبه تغيير كرد و تمام مركز شهر تهران پر شد از بسيجي و نيروهاي امنيتي و انتظامي.
روز سه شنبه را مي توان با كودتاي 28 مرداد مقايسه كرد. بيشتر بيسجيان قمه يا چماق به دست در خيابان انقلاب و حوالي دانشگاه تهران با موتور يا پياده در گردش بودند و هر كس را كه با سر و وضع مرتب ميديدند كه چهره امروزي داشت، كتك مي زدند. سكه كاملا به روي ديگر چرخيده بود. از عصر سه شنبه تقريبا امكان تردد در خيابان انقلاب نبود و يك جورهايي حكومت نظامي ايجاد شده بود. به حكم رهبر تمامي بسيجيان آماده در صحنه هر حركتي را به شدت سركوب مي كردند. انگار سه روز اول را پشت پنجره ايستاده بودند و دندان بر هم مي فشردند و انتظار چنين روزي را ميكشيدند.
روز آخر را بايد روز فتح ناميد؛ روز سركوب كامل جنبش دانشجويي نامید؛ روز سقوط آزاد دولت خاتمي نامید. بسيجيان سراسر تهران در راهپيمايي گسترده در خيابان انقلاب هيبت خود را به رخ جهانيان كشيدند و نشان دادند هر گونه جنبش در ایران با چه طيف خشن و يكپارچهاي طرف است كه با دستوري اينچنين در صحنه حاضر شده و آنچنان سركوب ميكند تا سالها بعد كه امروزه روز است، كسي جرئت تكرار نداشته باشد.
دولت خاتمي بخاطر ضعف اجرايي عملا دانشجويان را تنها گذاشت و خود دانشجويان نيز با شكافي كه در جريان تظاهرات شان ايجاد كردند و دفتر تحكيم را به كناري زدند، عملا جريان را به نفع نيروهاي تحت امر آيتالله خامنهاي چرخاندند و تنها نتايج حاصل از جنبش پنج روزه آنان که در ابتدای راه وحشتی در دل حکومت انداخت، يك كشته و صدها زخمي و دهها دستگيري و محروم از تحصيل شد با كلي خاطرات تلخ و فرصتهاي از دست رفته كه روح هر شاهدي بر آن روزها را مثل خوره ميخورد.
No comments:
Post a Comment