بازي حكومت با آبروي مردم
از معبر كنار خيابان گاندي ميگذشتم و سرم پائين بود و در حال خود بودم. داشتم به طرف محل كارم ميرفتم. اوج گرماي بعد ازظهر بود. قدم زنان به سمت ميدان ونك در حركت بودم و تنها قدمهايي كه از جلويم عبور ميكردند گهگاه حواسم را پرت ميكرد. اما يك مرتبه آژيري مرا به خود آورد و سرم را بالا كردم و ديدم يك «ون» پليس همراه يك «الگانس» سر خيابان گاندي ايستادهاند و جمعيتي هم دورشان را گرفته. رفتم جلو! اول فكر كردم سارق مسلحي را گرفتهاند و يا قتل صورت گرفته. حضور انبوه جمعيت اين را تداعي ميكرد. مردم را كنار زدم و خودم را انداختم وسط. جمعيت به همراه هفت-هشت نفر مامور زن و مرد منكراتي دور دختري را گرفته بودند و هر يك از ماموران زن گوشهاي از مانتواش را ميگرفت و تشر ميزد. دختر جوان مانده بود آن وسط شوكه و رنگ پريده و چانهاش ميلرزيد و ملتمسانه ميخواست كه سوار ماشيناش نكنند. مدام ميگفت «چشم خانم! الان پاك ميكنم، چشم الان درستش ميكنم.» مثل بيد ميلزريد دختر. وحشت در صورتش موج ميزد. انگاري پدر و مادرش هشدار داده بودنداش كه «دختر! اين طور نرو بيرون ميگيرنت» كه آنقدر نگران بود. در همان لحظه اين خيال از ذهنم گذشت.
اما در پس اين صحنهها، هيچ كس حتي خود دختر هم نفهميد كه چرا نظر ماموران برگشت و سوار ماشيناش نكردند و اصطلاحا نبردنش كه اي كاش ميبردند! ماموران يك آژير طولاني كشيدند و سوار بر ماشينها مردم را به كناري زدند و فورا از محل دور شدند و تنها به يادداشت مشخصات دختر بسنده كردند.
جمعيت بعد از رفتن منكراتيها هنوز دور دختر را گرفته بود؛ انگاري دختر نديده بودند. سر تا پايش را برنداز ميكردند و برايشان عجيب اين دختر غريبه شده بود. جوري چشمها را تنگ كرده بودند كه انگاري شهره شهر است. دختري با آبرو كه از ظاهرش پيدا بود كه خانوادهدار است.
حس بدي بهم دست داد. شايد من هم مثل بقيه بهش نگاه ميكردم. دختر از نگاه سنگين مردم توان راه رفتن نداشت. انگاري «ام.اس» گرفته باشد هر چند قدم كه ميرفت، ميلنگيد. سرش را پائين انداخته بود و هولهول روسرياش را جلو ميكشيد و مرتب ميكرد و بيآنكه كسي را نگاه كند، سعي ميكرد هر چه زودتر از معركه رهايي يابد. از نگاه سنگين آدم ها خودش را رها كند. حق داشت؛ جوري نگاهش ميكردند كه انگاري روسپيگري كرده است.
طرح امنيت اجتماعي براي جمعآوري اراذل و اوباش طرح بدي نيست. اما همان طور كه مولاي اين آقايان منكراتي فرمودهاند بازي با آبروي انساني از هر گناهي بزرگتر است و نابخشودني؛ خرد كردن و ترور شخصيت هر كس بيآنكه جرمي مرتكب شده باشد، جاي هيچ عذر و توجيهي باقي نميگذارد. آن روز آن دختر از نظر خيليها گذشت. شايد اگر منكرات متوقفاش نميكرد، آن همه چشم متوجه او نمي شد؛ اما همين جلب توجهات و تحقيرها شايد تا مدتها روي آن دختر اثر گذارد و حتي بر زندگياش سايه افكند.
ذهن آدمي همانند كاغذ آلومينيوم صافي است كه حتي اگر كوچكترين اثري از ناخن روي آن بيفتد، ديگر خط برداشته و جبران ناپذير است و همان طور كه مجري برنامه كولهپشتي تذكري مشابه داد و مهمان برنامهاش هم كه رئيس پليس تهران بود، برنتابيد و فردايش مجري برنامه مورد غضب قرار گرفت، رفتار نيروي انتظامي مردم را آزرده كرده است و همين برخوردها به مرور زمان حقد و كينهاي در دلهاي جوان جامعهمان ايجاد خواهد كرد كه آتش آن دامن نظام را خواهد گرفت.
اما در پس اين صحنهها، هيچ كس حتي خود دختر هم نفهميد كه چرا نظر ماموران برگشت و سوار ماشيناش نكردند و اصطلاحا نبردنش كه اي كاش ميبردند! ماموران يك آژير طولاني كشيدند و سوار بر ماشينها مردم را به كناري زدند و فورا از محل دور شدند و تنها به يادداشت مشخصات دختر بسنده كردند.
جمعيت بعد از رفتن منكراتيها هنوز دور دختر را گرفته بود؛ انگاري دختر نديده بودند. سر تا پايش را برنداز ميكردند و برايشان عجيب اين دختر غريبه شده بود. جوري چشمها را تنگ كرده بودند كه انگاري شهره شهر است. دختري با آبرو كه از ظاهرش پيدا بود كه خانوادهدار است.
حس بدي بهم دست داد. شايد من هم مثل بقيه بهش نگاه ميكردم. دختر از نگاه سنگين مردم توان راه رفتن نداشت. انگاري «ام.اس» گرفته باشد هر چند قدم كه ميرفت، ميلنگيد. سرش را پائين انداخته بود و هولهول روسرياش را جلو ميكشيد و مرتب ميكرد و بيآنكه كسي را نگاه كند، سعي ميكرد هر چه زودتر از معركه رهايي يابد. از نگاه سنگين آدم ها خودش را رها كند. حق داشت؛ جوري نگاهش ميكردند كه انگاري روسپيگري كرده است.
طرح امنيت اجتماعي براي جمعآوري اراذل و اوباش طرح بدي نيست. اما همان طور كه مولاي اين آقايان منكراتي فرمودهاند بازي با آبروي انساني از هر گناهي بزرگتر است و نابخشودني؛ خرد كردن و ترور شخصيت هر كس بيآنكه جرمي مرتكب شده باشد، جاي هيچ عذر و توجيهي باقي نميگذارد. آن روز آن دختر از نظر خيليها گذشت. شايد اگر منكرات متوقفاش نميكرد، آن همه چشم متوجه او نمي شد؛ اما همين جلب توجهات و تحقيرها شايد تا مدتها روي آن دختر اثر گذارد و حتي بر زندگياش سايه افكند.
ذهن آدمي همانند كاغذ آلومينيوم صافي است كه حتي اگر كوچكترين اثري از ناخن روي آن بيفتد، ديگر خط برداشته و جبران ناپذير است و همان طور كه مجري برنامه كولهپشتي تذكري مشابه داد و مهمان برنامهاش هم كه رئيس پليس تهران بود، برنتابيد و فردايش مجري برنامه مورد غضب قرار گرفت، رفتار نيروي انتظامي مردم را آزرده كرده است و همين برخوردها به مرور زمان حقد و كينهاي در دلهاي جوان جامعهمان ايجاد خواهد كرد كه آتش آن دامن نظام را خواهد گرفت.
No comments:
Post a Comment